۱۳۸۹ آبان ۱۷, دوشنبه

عروسی پسر خاله و نهنگ داستان حضرت یونس

یکی از نقاط قوت فامیل ما (مرده) ارتباط تنگا تنگ اعضای خانواده ها با همدیگست، طوری که خودم به شخصی بعضی وقتا نمی تونم اسم دایی ها و خاله هام رو به خاطر بیارم چه برسه به اینکه تصمیم بگیرم بهشون سر بزنم. 8 تا پسر خاله پسر دایی (همین الان با انگشتام شمردم) و 8 تا دختر خاله دختر دایی (البته فکر کنم) هستیم که سال تا سال همدیگرو نمیبینیم!


حالا فکر کنید عروسی پسر خالمه ، من اگه همینجوری شانسی سرمو مینداختم میرفتم تو یه جا عروسی بیشتر آدم میشناختم و تحویلم می گرفتن تا عروسی پسر خالم، از یه طرف یه عالمه از فامیلا نیستن از طرف دیگه اونایی هم که هستن با هم رو دروایسی و تعارف دارن! فکر کنین من تو این جمع تنگا تنگ خانوادگی بیشتر از همه با یه خانم که 1 سال پیش یک بار تو تهیه یک فیلم مستند یک روز باهاشون همکاری کردم و یک آقا که 7 سال پیش دو بار همدیگرو دیدیم گرم بودم. یه نهنگ بیاد مثله حضرت یونس(ع) ما رو قورت بده ، هم ما ها رو یکم با هم تنها نگه داره هم جامعه رو از شر ما نجات بده...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر