۱۳۸۹ آبان ۲۲, شنبه

راز نگهداری یا خبر چینی؟!!!

5 شنبه منو خواهرمو و زن داداشهو پسر داییم رفتیم بیرون خواهره می خواست لباسی و که خریده بود عوض کنه فکر کن عین ارازل و اوباش همه با هم می رفتیم تو مغازه های مختلف رفتیم تو یه عطر فروشی که دو طرف مغازه رو عطر تستر گذاشته بود به محض اینکه رفتیم تو آقا خوشحال شد که وای چقدر مشتری ما هم ذوق زده شده بودیم همه عطراشو تست کردیم ولی آخرش انداختن گردن من ...یه دونه عطر خریدم آبرومون نره...موقع برگشتم خیلی گشنمون بود هی حرف یه ساندویچی رو میزدیم.. ولی دیگه نرفتیم و برگشتیم خونه... همزمان با ای اتفاق ها شوهره و داداشه هم رفته بودن بیرون که یه کاری انجام بدن... اونا یکم زودتر از ما رسیدن خونه... به محض این که وارد خونه شدیم من رفتم پیش شوهره که داشت پلی استیشن بازی میکرد.. عین این بچه ها که یه کار بدی کردن واز چشاشون معلومه... بربر نگام کرد... منم که می دونم اینجور موقع ها یه کاری کرده گفتم چیه؟ چی شد؟ که یهو داد زد ما اصلا بیرون چیزی نخوردیم... هی حالا بهش می گم بگو کجا رفتین؟ نمیگه...هی من اصرار می کنم اون میگه نه ما قول دادیم نگیم.....اینقدر جیغ و داد زدیم که داداشه اومد گفت :رفتن بیرون دوتایی ساندویچ مفصل خوردن اونم دقیقا همونجایی که ما تو ماشین در موردش حرف می زدیم ....حالا بعد از گفتن داداشه شوهره هی دقیقه به دقیقه بهش میگفت خبر چین... دیدی نتونستی حرف تو دهنت نگه داری ..دیدی لو دادی...!!!!

۱ نظر: