۱۳۸۹ آبان ۱۶, یکشنبه

و خدایی که در این نزدیکیست

روزشنبه کلا تو مطب دکتر های مختلف گذشت. ...بعداز کار و ناهار خودم تنهایی رفتم دکتر پوست و اونجا نزدیک 2.30 دقیقه منتظر بودم... واسه خودم تو حال وهوای خودم بودم و داشتم فکر می کردم که چه جالب این همه آدم غریبه اینجا نشسته هر کی تو حال و هوای خودشه ..و کسی هم با کسی آشنا نیست تا این فکر از ذهنم گذشت خانومی که کنارم نشسته بود با یه خانوم تازه وارد شروع به احوال پرسی کرد و در همون چند ساعت انتظار چند نفر آشنا در اومدن با هم یکی هم خود من که یکی از همسایه هامونو دیدم... میبینین خدا چه قدر نزدیکمون و ما حواسمون نیست.... گاهی کافی فقط یه چیزی رو خالصانه بخوای تا در جا خدا حضورشو بهت ثابت کنه....


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر