۱۳۸۹ آبان ۱۷, دوشنبه

از رادیولوژی تا خواستگاری

بعد از دکترپوست من نوبت دکتر شوهره بود اون می خواست بره دندون پزشکی.. بعد از ویزیت فرستادمون رادیولوژی که از دندون های شوهره عکس بندازیم ...و باید اونجا نزدیک 2 ساعت منتظر می موندیم... اول خیلی با شخصیت بودیم جفتمون خیلی آىوم بدون هیچ کاری نشسته بودیم وحرفم نمیزدیم ... یه ذره که گذشت حوصلمون سر رفت من مشغول فضولی تو ورق امتحانی های خانم معلمی که کنارم نشسته بود شدم ولی اونم خیلی جاب نبود برام شوهره عزیزم هم اومد با موبایل یه پست جدید بنویسه.. تا وارد بلاگر شد موبایل شارژش تموم شد....دوباره ساکت شدیم ولی طولی نکشید که حوصله مون دوباره سر رفت این دفعه شروع کردیم به نخودچی خورون دو تا عروسی که روزای قبل رفته بودیم که صدای خنده شوخی هامون کم کم بلند شد.... همینجوری که داشتیم خنده شوخی می کردیم یه دختر خانومی با مامانش اومد تو که شبیه یکس از دوستامون بود و این موضوع رو شوهره به من نشون داد... حالا جفتمون ذل زدیم به دختر هی تجزیه تحلیل می کنیم .. که شبیه هست یا نه...دختره هم هی آینه در می آورد خودشو نگاه می کرد هی شالشو درست می کرد ..هی با مامانش نگاه مون می کردن... حرف میزدن و از اونجایی که منو شوهره شبیه هم هستیم دختره فکر کرده بود ما خواهر برادریم و من می خوام برا داداشم ، زنی ،دوست دختری پیدا کنم .....

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر