۱۳۸۹ آبان ۱۷, دوشنبه

ماموریت غیر ممکن: پرواز با اتوبوس

دیروز یکی از روزای فوق العاده، فوق العاده شلوغ کاری من بود و تقریبا سه چهار تا جلسه غیر قابل حذف داشتم. از اونجایی که همه چی من با همه چی من درست در میاد همین دیروز هم روز حرکت مادر زنه و پدر زنه یکی دو دونه من به مراسم پر فیض حج بیت الله الحرام بود. اونا حدود ساعت 12:30 پرواز داشتن و من با اون همه کار طوری برنامه ریزی کرده بودم که همون حدود برسم فرودگاه و با هاشون خدا حافظی کنم. حالا فکر کنید وسط جلسه زنه می زنگه میگه ساعت 10:30 از روبروی مسجد امام رضا(ع) حرکته!!! من ساعتمو نگاه می کنم: "ساعت 10:23، فاصله من هم تا اونجا حد اقل نیم ساعته. حالا بماند که من همینجوریشم حد اقل یکی دو ساعت دیگه کار دارم و رو تاخیر پرواز حساب باز کردم! خلاصه دیگه اصلا به این فکر نکردم که مگه مسجد باند فرودگاه داره که از اونجا میرن عربستان! یا اصلا با هواپیما میخوان برن یا اتوبوس!!! تصمیم گرفتم دیگه نه به ساعت نگاه کنم نه به چیزی فکر کنم فقط حرکت کنم... نشون به اون نشون که تو اون شلوغی من وقتی خودم رو رسوندم که از وسط جمعیت جلوی در اتوبوس باهاشون خدا حافظی کردم. یعنی یه عمر زخم زبون از بیخ گوشم رد شد!

پ.ن: چون خیلی شلوغ میشه دیگه فرودگاه اجازه ورود همراهان رو نمیدن و قبلش یه جای دیگه سوار اتوبوس میکنن بدرقه میکنن و میبرن. حج همه حاجیا قبول باشه و خدا ایشاالله نصیب آرزومنداش بکنه.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر