۱۳۸۹ مهر ۲۲, پنجشنبه

بازیگران قهوه تلخ در نزدیکی ما...

چند شب پیش بود داداشه وزنش رفتن مهمونی قرار شد زود برگردن که ادامه فرینج رو ببینیم.. منم خوابیدم....چون دیر اومدن منم خوابم میومد دیگه هر چی اصرار کردن نذاشتم فیلم ببینیم ...آخه خودشون صبح دیرتر می رن سر کار دلشونم بخواد نمیرن... بعد شب منو مسخره می کنن میگن ما هم باید صبح بریم سر کار بعد من و شوهره صبح زود میریم اونا تا 9 یا 10 می خوابن.. یا اینکه نمیرن خلاصه من اومدن بالا خوابیدم شوهرو با اونا تنها گذاشتم کاشیکیه نمیذاشتم!!!!فردا دیدم شوهره حالت خمیده راه میره شبیه بازیگر قهوه تلخ... میگم چرا اونجوری راه میری میگه از دیشب قرار گذاشتیم با شوهره اینجوری راه بریم خیلی حال میده آدم خسته نمیشه منم فکر کردم شوخی میکنه تا اینکه رفتیم پایین پیش داداشه اینا... تا همو دیدن جفتشون خم شدن ادای اون دوتا را در می آوردن دور خودشون می چرخیدن....تا بخورن بهم همو بندازن.... هی هم می گفتن کیه؟ کیه؟ بعد داداشم شوهرو رو اذیت می کرد می گفت ببوسیم.!!!!اونم فرار می کرد از دستش....

پ.ن: خدا نقشه های شومی که رو در اون شب کذایی کشیدن بخیر کنه....این حرکتشون که خطری در بر نداشته شوم هم نبوده ..ولی می دونم قضیه پیچیده تر از این حرفاست...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر