۱۳۸۹ مهر ۱۲, دوشنبه

وقتی خون به پا می شود

طی چند روز گذشته ، یعنی از مهمونی پنجشنبه شب تا حالا ، اتفاقات زیادی افتاده اما چون ما انتظار حوادث بزرگتری رو داشتیم سکوت کردیم تا ببینیم چی میشه، زنه معتقده همه حواسشون هست به ما سوژه ندن اما من معتقدم همه حواسشون نیست و ما دیگه سوژه ای نداریم! به چی حواسشون نیست؟ به اینکه من و زنه این چند روز رو در آرامش گزروندیم و اطمینان دارم به محض اینکه به خودشون بیان مراتب رو جهت نا خرسندی ما مهیا می کنن. اما چند روزی که گذشت:

رژیم غذایی، نسیه
علی چند وقته رژیم گرفته، سیخ کباب رو کی میینه اول یه کاغذ از جیبش در میاره با انگشتش حسابی لیست های توی کاغذ رو بررسی میکنه، بعد ساعتش رو نگاه میکنه و بعد هم سیخ کباب رو تخمینی سانت میکنه و سرش رو میگیره بالا پچ پچ میکنه و حدودی وزنش رو محاسبه مبکنه، یه خورده با خودش کلنجار میره و بعد هم شروع میکنه خوردن. 50 گرم کرفس کم چرب - 4 عدد برنج کته - دو قورت از تف خودش و شوری کف دستش قبل از اینکه دستش رو بشوره از عناوین رژیم غذاییش هستن. همین آدم مهمونی خونه برادر خانومم اینا سه سیخ بال مرغ، دو بشقاب سالاد ماکارونی، نوشابه و باز هم نوشابه و دوغ و مقادیر زیادی میوه و شیرینی تناول فرمودند و تجزییه تحلیلشون این بود که همینا رو ریز ریز از روزای دیگه کم میکنم. یکی به این دوست ما بگه رژیم غذایی که نسیه نمیشه هیچ سالاد ماکارونی پلو نیست!

میثم میخواد بره، علی و جابر نمی خوان ، من میخوام!
ساعت 5 صبحه و من و علی و جابر و فرشاد داریم فوتبال بازی میکنیم، میثم از ساعت 12 میگه بریم اینجا نمونیم، زشته اولین بار اومدیم خواب موندیم! این حرفش همون ساعت 12 تا 1 منطقی بود ولی از 1 به بعد رو اعصاب بود ، مخصوصا ساعت 5 صبح دیگه فوش بود، چون دیگه صبح شده بود و اون هنوز یه جوری که انگار تازه شام خوردیم و دیگه باید بریم خونه با همون انرژی اصرار داشت بریم. دیگه صاب خونه هم صداش در اومده بود که یه هو علی قاطی کرد با صدای بلند گفت: "بابا، تو برو دیگه، مارو چی کار داری؟ تو اولین بارته من قبلا خواب اینجا موندم!" - میثم در جوابش یه جمله بیشتر نگفت اما همون یه جمله واسه نابودی هممون بس بود. :"علی، دیگه خیلی زشت شده، پاشو بریم".

وقتی خون به پا می شود
من و علی سر جا سیگاری جدیدی که گرفته بود تو ماشین درست عینه بچه دبستانی ها تو سرویس مدرسه دعوا کردیم، من گرفتم گوشش رو اونقدر کشیدم که لق شده بود اونم اونقدر مشت زد به کتفم که مچم زخم شد! آخه با مشتم داشتم دفاع میکردم گرفت به ساعتش تا اینکه زنه سوار ماشین شد. علی قسمم داد به زنه نگم ، چون اون بیچاره میکشتش.. زنه که نشست یه هو من از الکی گفتم "آخ مچم" زنه گفت "چی شده؟" گفتم "هیچی بابا از حموم داشتم میومدم صابون مود زیر پام سر خوردم گرفت به کمد" زنه که داشت همینجوری زخم رو وارسی میکرد دید علی یه چیزی گفت من جوابشو ندادم و به نشانه قهر سرمو برگردوندم ، زنه گفت "حالا چرا با علی قهری؟" گفتم "آخه علی صابونو گذاشته بود جلو در حموم".

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر