۱۳۸۹ مهر ۱۳, سه‌شنبه

دسته گل وعیادت جوگیرانه

1شمبه بعد از ساعت کاری رفتم خونه وداداشه رو بردیم درمونگاه که پاشو یه جراحی کوچیک کنه...دقت کنین کوچیک...در حدی که دکتر پاشو بیهوش نکرد.... ولی دکتر هم در کوچیک بودن جراحی اغراق فرموندن..... چون رنگ روی صورت داداشه بعد از جراحی شبیه گچ دیوار شده بود....بعدم برشگردوندیم خونه... وحاله داداشه هم خوب بود.... در حدی که خودش اومد بالا خونه ما کسی خیلی پیگیر نبود ......تا اینکه شب شد شوهره ودوستان معرف حضور می خواستن بیان دنبال من که بریم بیرون..... همراه خودشون دسته گل آوردن واسه داداشه در حدی که فکر می کردی بچه دومش به دنیا اومده... در حالیکه داداشه در مهمونیی که تعداد مهمون ها هم کم نبود در حال پذیرایی بود.....اصلا هم حواسش به پاش نبود... اینقدر دسته گل قضیه رو جدی کرد.... که شوهره موقع برگشت بهشون میگه که بیان بریم خونه داداشه میگن چرا.... میگه آخه یه عیادت و تو خونه اومدن طلبکارین.......

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر