۱۳۸۹ دی ۸, چهارشنبه

لرزش ستون با ردپايي از عزراييل

ديروز من و شوهره تو اتاق من بوديم ....من رو تخت زير 2تا پتو داشتم كتاب بينايي رو مي خوندم شوهره هم رو مبل كنار تخت نشسته بود داشت درس مي خوند....موبايل هامون رو حالت ويبره رو تخت زير پتوها بود... كه يهو يه صدايي شبيه صداي ويبره موبايل اومد.. منم هي اين پتو ها رو زيرو رو مي كردم تا موبايل را پيدا كنم... صداقطع شد من هم بعد از چند لحظه موبايل ها رو پيدا كردم ديدم هيچ كدوم نبود.. با تعجب زياد به شوهره نگاه كردم خيلي خونسرد گفت: معلوم بود كه صداي موبايل نيست... حالا من هم عصبانيم كه چرا زودتر بهم نگفته هم ترسيدم كه صداي چي بوده.... از شوهره مي پرسم خوب پس صداي چي بود؟ ميگه هيچي ولش كن... بگم نگران ميشي... خلاصه راضيش كردم... ميگه هيچي بابا ميگه عزراييل وقتي قرار بره جايي ستون هاي خونه شروع مي كنه لرزيدن... و اينم صداي ستون بوده.. حالا از من اصرار كه داري شوخي ميكني داري اذيتم ميكني از اون انكار كه نه جدي مي گم..حالا ول كن بزار درس بخونم.... بعدشم كه با داداشه و زن داداشه ميرن بيرون كه شام تولد داداشه رو بخرن...بعد هم كه ميان با اينكه نگرانم ولي مشغول تولد داداشه ميشيم... بعد هم آخر شب با داداشه و زن داداشه ميريم سمت خونه علي اينا كه يه چيزي بگيريم... كه تو راه دوباره ازش مي پرسم... اونم دوباره به جدي بودنش تاكيد ميكنه... و من مي خوام با استرس برا اونا تعريف كنم.. كه شوهره ميگه نه اينجور چيزا رو آدم برا كسي تعريف نميكنه... ولي زن داداشه با فضولي تمام مي خواد كه براش تعريف كنيم... و براش تعريف ميكنم ..اونم مي گه آره نشنيدي تا حالا؟!!! منم با استرس ميگم... نه... خيلي ناراحت مي شم... اشك تو چشام جمع ميشه...وخيلي با استرس هي گم ..حالا چي كار كنيم... جو ماشين خيلي غمگين و ترسناك بود كه يهو داداشه كه ديد من دارم خيلي اذيت ميشم گفت...موقعي كه رفتيم شام بگيريم شوهره گفت تو رو ترسونده... قرار شد ما هم ادامه بديم كه تو باور كني...كه يهو شوهره و زن داداشه جيغ و داد كه مگه تو قول ندادي كه نگي؟ مگه تو پول نگرفتي كه نگي؟!! كه داداشه گفت: آخه خودمم ديگه داشتم باور ميكردم ... ترسيده بودم...:ي اينو كه گفت شوهره و زن داداشه هم اعتراف كردن كه خودشونم از جوي كه ايجاد كرده بودن ترسيده بودن.. ديگه كف ماشين پهن شديم از خنده..

پ.ن : ولي من هنوز متوجه نشدم اون صداي چي بود؟ صدا كه الكي نبود صدا رو خودم شنيدم...!!!

۴ نظر:

  1. اینجوریشُ نشنیده بودم ولی شنیدم که میگن وقتی یه دفه لرزه میافته به بدن ِ آدم اون موقع عزراییل یه نگاه به ادم کرده دیده هنوز وقتش نمیست:((((( وااااای مامان:(((( از خیلیا شنیدم این ُ آخه!

    پاسخحذف
  2. آره اونو منم شنيدم... ولي شوهره مي خواست منو اذيت كنه..نگران نشو عزيزم... من فقط متوجه نشدم اون صدا از چي بود؟

    پاسخحذف
  3. فند ق 70 کیلویی۹ دی ۱۳۸۹ ساعت ۱۱:۱۲

    این نظر توسط یک سرپرست وبلاگ حذف شد.

    پاسخحذف
  4. صدا از شوهره نبود؟؟

    پاسخحذف