۱۳۸۹ دی ۵, یکشنبه

روز آرام

ديروز بعد از 6 ماه كه از عقدمون مي گذره...يك روز كاملا آروم رو گذرونديم در حدي كه شوهره فكر مي كرد كه جمعه است... خيلي خوب بود از سر كار اومديم خونه شوهره اينا غذا خورديم.... بعد استراحت كرديم بعد پلي استيشن بازي كرديم بعد چايي و شيريني خوشمزه خورديم.... بعد دوباره بازي كرديم من همش شوهره رو مي بردم در حدي كه بازي رو عوض كرد گفت يه چيز ديگه بازي كنيم من اينو دوست ندارم...بعد شيون فومني گوش داديم.. اين وسط هم هيشكي يه كارمون كاري نداشت.... بعد شوهره رفت با داداشش يازي كرد... منو مادر شوهره و خواهر شوهره حرف زديم و اونا فارسي وان ديدن... بعدشم قراربود يه جايي بريم كنسل شد... دوباره بعد از شام هم قرار بود يه جاي ديگه بريم كنسل شد... واي خيلي خوب بود همش استراحت كرديم...شب هم براي اولين بار 11 خوابيديم.... خيلي هم امروز سر كار سرحالم ...فكر كنم به خاطر استراحت ديروز...
پ.ن: ولي اين مدلي زندگي كردن يكي دو روز حال ميده ولي بعد از چند روز ديگه آدم از استراحت زياد خسته ميشه...
پ.ن: مطمئنم الان كه اينو مي نويسم و دوستان عزيز تر از جانمان اينجا را مي خوانند برايمان در ذهنشان نقشه هاي پليد مي كشند...و به زودي اجرا ميكنند... خدا به خير بگذراند...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر