۱۳۸۹ آذر ۳۰, سه‌شنبه

دستگيري دزد بالاي چهار پايه

ديشب رفتيم با بچه ها بيرون كه در مورد يه سري موارد جدي صحبت كنيم ...اين از اكيپ ما كه هر كدوم از بچه ها به تنهايي يه شهر رو با خنده وشوخي بهم ميريزن خيلي عجيب .. البته بگم هر كدوم تو كارشون جدي و موفق هستنا ولي دور هم فقط خنده و شوخي و مسخره بازي....حالا فكر كنين از هم جدي تر هم ميثم.... چون قرار اين جلسات محرمانه باشه از تعريف كردن اتفاقات جالبش معذورم شرمنده...
خلاصه بعد از تموم شدن جلسه و شام ... برگشتيم خونه شوهره اينا كه شوهره اينترنت ساختمون رو درست كنه ... منو شوهره وجابر داشتيم كار مي كرديم يعني شوهره كار مي كرد منو جابر نگاه ميكرديم يهو جابر رفت بيرون يه لحظه شوهره هم بالاي چهارپايه من اين پايين واسش نور موبايل نگه داشته بودم.. كه يهو ديدم يكي مي گه دزد رو بگيرين دزد رو بگيرين.... يهو برگشتيم ديديم محمد چون در باز بود اومده بود تو ما هم فكر كرديم جابر كه اومده اصلا برنگشتيم نگاش كنيم.... يه جورايي متوجه نشديم....

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر