۱۳۸۹ آذر ۱۷, چهارشنبه

همه چی سر جاشه

پریشب بعد از این که برای زدن پرده های خوش آمد حاجی های عزیزمون از هیچ جایی حتی سیم برق دریغ نکردیم(کاش عکس میگرفتم تا باور کنین) رفتیم بخوابیم تا صبح زود بریم پیشواز. اونا قرار بود 3 صبح به وقت عربستان پرواز کنن و 7 صبح به وقت ایران بشینن فرودگاه. از اونجایی که همه پرواز های حجاج تا همین دیروز صبح و از همین دیروز صبح به بعد حد اقل با 6 7 ساعت تاخیر انجام شد من گفتم:"ما که همه فردا مرخصی گرفتیم، مامان اینا هم که زود زود بیان 12 ظهره، لا اقل بیان بشینیم دور هم فیلم نگاه کنیم و تا صبح بیدار بمونیم که هم اموراتمون بگذره و هم مرخصیمون هدر نره!
با پیشنهاد من نسبتا موافقت شد. یعنی فیلم نگاه کردیم اما نه تا صبح بلکه تا وسطای فیلم. صبح ساعت هفت و ربع خواهر زنم بدون توجه به مسائل ناموسی با جیغ پرید تو اتاق که پاشین دیر شد. در عرض 3 دقیقه سکوت صبحگاهی خونه شکسته شد و هرکی با یه شلوار در حال پوشیدن و جوراب و بلوز لنگان لنگان از یه اتاق میومد بیرون و بد بختی هم این بود که نمی دونم چرا همه به سمت اتاق من و زنه حرکت می کردند!
تعداد افراد کمیته استقبال زیاد بود ، تا حدی که دوستای برادر زنه هم مونده بودن. من طوری که دارم واسه سرنشینان یه کشتی طوفان زده قبل از غرق شدن سخنرانی می کنم ازشون خواستم آرامش خودشون چند لحظه حفظ کنن و به حرف های من گوش بدن، بعد افزودم:"اولا که هیچ هوا پیمایی از حجاج کمتر از 5 ساعت تاخیر نداشته بعد دقیقا همین حجاج ما سر وقت میرسن؟! بعد هم تازه گیریم حرف خواهر زنم که میگه اونا 4:30 پرواز کردن درست باشه، بازم باید نزدیکای 9 برسن دیگه! پس همه بریم لا لا تا 8 بعد هم در کمال آرامش حرکت می کنیم، خواهر زن گرام هم زنگ بزنه فرودگاه ببینه دقیقا کی میان که علاف نشیم!" تقریبا همه متقاعد شدن و به سمت اتاقاشون رفتن و من هم در حد فاصل سرمای توی اتاق و گرمای زیر پتو خوابم برد، هنوز چشمام گرم نشده بود که یهو خواهر زنه داد زد: "هوا پیما نشست!"
دوباره همون بساط قبلی با این تفاوت که ایندفعه منم جوراب به دست داشتم میدویدم.!!!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر