۱۳۸۹ شهریور ۶, شنبه

فوضول رو بردن آتیش سوزی - دیدن از رو نمیره!

راستی دیروز یادم رفت بنویسم ، چیو؟ الان می گم.
زنه اصلا فوضول نیستا! کنجکاوه. یعنی سرش و میده از یه قضیه سر در بیاره ... یعنی اگه میخوای شکنجش کنی یه چیزی در حده 2 3 کلمه پچ پچ الکی به یکی بگو... دیوونه میشه، عینه معتادا تمام تنش درد میگیره. البته این کار رو نکن چون بعد باید بگردی یه داستان مناسب پیدا کنی که بهش بگی وگرنه روانیت می کنه.
خلاصه آتیش سوزی دیروزو که یادتونو... از بس دیگه من و کشید برد جلو آتیش نشانا با ما سلام علیک می کردن فکر میکردن ما صاب خونه ایم. خلاصه دیدم صداش در نمیاد، عینه ماهواره جاسوسی سر میچرخون گوش تیز کرد بود هر از گاهی هم من و می کشید اینور اونور. منم سر در نمی آوردم. خلاصه داشتیم بر می گشتیم مامانم پرسید چی شد. تا من بیام بگم:"هیچی، معلوم نبود، کسی چیزی نمی دونست" یه هو خانوم گفت:"5 تا خانوار زندگی میکردن که یه واحد مستاجر بود چهارتای دیگه هم مادر بزرگه با دوتا پسرش و یه ن..." خلاصه یه ربع گزارش دقیق داد و چیزای گفت که فکر کنم خود ساکنین اون خونه هم خبر نداشتن. من و میبینین؟!! الان که دارم واسه شما می نویسم دوباره هاج و واج موندم... م... چ... آ... هیچی، همین.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر