۱۳۸۹ مرداد ۲۷, چهارشنبه

تگزاس - خیلی نزدیک

مرده:
شده تا حالا با خانومتون تو خیابون در حال قدم زدن باشین، یه هو تصادف بشه؟
حالا شده دعوا بشه؟
درگیری چه طور؟ مثلا دعوای زن و شوهر!

از اونجایی که ما دو تا ته همه چیزیم داشتیم قدم می زدیم. خیلی خوشحال و شاد و خندان از روزمرگی جذابمون لذت می بردیم که یه بنز الگانس پلیس ، با یه پلیس که تو جو کبری 11 تا کمر از پنجره بیرون اومده بود داشت روی یه 405 تمرین تیر اندازی میکرد بعدم از این ور بلوار رفت اونور بلوار زد تو کمر 405، بعد از کمتر از 30 ثانیه به ازای هر عابر پیاده 1 پلیس با بی سیم تو خیابون بود.
حالا فکر کنید همه مردم هاجو واج پلیسا هم دارن این ور اونور می دویین ، منم هر لحظه منتظرم کار گردان بگه کات و با عصابانیت بیان مارو از تو صحنه فیلم برداری خارج کنن...
می بیینید؟ حتی شما هم الان شکه شدین و منتظرین که که ببینین چی شده. مطلقا نمی شه تصمیمی گرفت، یا حرکتی کرد. باور کنین بقییه مردمم شکه بودن و حرکتی نمی کردن. جز یه نفر!
خانوم بنده عصبانی داشت کتفمو می کند که "بریم جلو تر ببینیم چه خبره".
اولا ما خودمون جلو تر بودیم در حد اینکه پلیسا فکر می کردن ما هم پلیسیم اما اونقدر درجمون بالاست که این تیپی لباس پوشیدیم. دیگه فقط کم بود بریم تو اون 405 که شیشه هاش خورد شده بود و پلیسا محاصره کرده بودنش بشینیم.
ثانیا من و بفیه کسایی که هاج و واج بودن تقریبا شک نداشتیم که اگه یه قدم برداریم اسنایپر مغزمونو می پاشه وسط خیابون. ثالثا یکی به من بگه من چه جوری یه عمر با کسی زندگی کنم که فرق یه دعوا تو حال و هوای ساحل انزلی رو با یه تیر اندازی تو حال و هوای تگزاس اونم خیلی نزدیک درک نمی کنه.

پاورقی:
*من از دعوا می ترسم.
**خانومم اصلا (تاکید میکنم ، اصلا) فوضول نیست.
***من از دعوا خیلی می ترسم.
****تیر اندازی از دعوا خیلی ترسناک تره.


۶ نظر: