۱۳۸۹ شهریور ۸, دوشنبه

گذشتن از یه پست جالب

زنه:

وای دیشب یه اتفاق خیلی باحال افتاد.... ولی چون می دونم شوهره دوست داره خودش تعریف کنه من چیزی نمی گم..... فقط یه چیزی در مورده اثراتش که الان اتفاق افتاد می گم .....داداشم الان زنگ زده میگه صبح رفتی شرکت ....شرکت بسته نبود؟(تعطیل نبود) ومن خیلی جدی پرسیدم نه چرا باید بسته باشه و اونم قاقاه به من خندید و منو یاد ماجرای دیشب انداخت.... حالا پست شوهره رو بخونین حال من ضایع شده رو درک میکنین.......

پ.ن :خدایی ایثار تو زندگی به همین کار من میگن دیگه......نه؟!!!!!!!!!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر