۱۳۸۹ شهریور ۵, جمعه

آتیش ... آتیش ...

من تازه 2 بعد از ظهر از جلسه امتحان اومدم. فردا 220 صفحه امتحان دارم.زنه هم مثله اجل معلق نشسته ور دلم که من درس بخونم ( هنوز لای کتاب و وا نکردم جلدش و تا نزدم که میبینم از پنجره یه دود سیاه معلومه . اینجاست که امداد غیبی به دادم میرسه و به بهونه دیدن آتیش سوزی پا میشیم میریم بیرون قدم میزنیم... فکرشو بکنید ما از وقتی خیر سرمون عقد کردیم این دومین باره که میریم با هم قدم میزنیم. اگرچه قبلش هم خاطرم نمیاد با هم تنها بیرون رفته باشیم ، همیشه یه سر خری ( با حفظ احترام و به میل خودمون ) همرامون بود. اصلا از این به بعد دیدم روابطمون کم رنگ شده یه جا رو آتیش میزنم، یا حد اقل داد میزنم اتیش آتیش (واسه فرار از درس خوندن هم بد نیستا!)
راستی دیشب دوره همی خونه میلاد اینا بودیم که کلی مطلب داره اما چون موقع افطاره باید برم... شما بعدا یادم بیارید بهم بگید اون روز قضییه "مامان، مامان، مامان، مامان" و "کیک یزدی با طعم گوشت" و "3 ثانیه فاصله ، خانوما با مایو" چی بود

۴ نظر:

  1. یه بار نظر ندینا. اصلا نظر چیه؟! خوب نیست، سرطان زایه... یادم باشه بخش نظرات رو ببندم خیال خودم و راحت کنم.

    پاسخحذف
  2. آهای مرده
    سر خر خودتیا
    بچه پررووو
    علی جونز

    پاسخحذف
  3. azzzzziizzzzzaaaaaaammmmmm kheyli bahaaaliiiiii khaanumeetaaaaammmm kheeyli nzzeee:))))

    پاسخحذف
  4. مرسی ناشتاس عزیز تو پست های قبلی نظر دادی من دیر دیدم

    پاسخحذف