۱۳۸۹ شهریور ۱, دوشنبه

فیلم ترسناک و شو

فکر کنین بعد دور دور با ماشین کلی پیاده روی ساعت 1 شب میرسیم خونه و تصمیم میگیریم از غذای خوشمزه ای که مامان واسه سحر پخته بخوریم... و شوهره اعلام میکنه که میل نداره و نمی خوره ولی به محض اینکه برادرزن عزیزش از طبقه پایین میاد بالا که غذا بخوره خیلی خونسرد میگه منم میخوام غذا بخورم واین قضیه خیلی خونسرد رو دم من میمونه بعد این قضیه تصمیم میگریم بریم تو اتاق من که دیگه گرم نیست بخوابیم ولی داداشه به زور میبرتمون پایین ولی کاشکی نمیرفتیم ساعت 2 و بچه ها تصمیم میگیرن که فیلم ترسناک ببینن تا 2:15 انتخاب فیلم می کنن و تا 3:15 که داداشه خوابش میگیره فیلمو مبیننوو بعدش قطع میکنن(از قبل اینکه فیلم شروع شه من هی اصرار داشتم که بخوابیم دیره.... چون فردا باید بریم سر کار ولی با مشتو لگد مواجه می شدم) خیلی خوش خیالین اگه فکر کنین قضیه همینجا تموم میشه نه ....تازه شوهای منتخب سال رو می زارن که ببینن ومن از عصابنیت در حال انفجارم
پ.ن: شوهره تو ماشین هم رادیو گوش میده ... حالا نصفه شبی نشسته شو میبینه..... حال متوجه شدین دلیل عصبانیت منو..

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر