۱۳۸۹ بهمن ۷, پنجشنبه

ضايع شدن در حد بنز

ديشب با زن داداشه رفتيم بيرون كه هم خريد كنيم هم من يه سر به رستوران بزنم... من كه رفتم تو رستوران زن داداشه ماشين رو پارك كرد رفت واسه خودش مغازه ها رو نگاه كرد تا من بيام.. من از رستوران اومدم بيرون..بهش زنگ زدم...ميگم كجايي ميگه جواهري آر* يا* ن بيا اينجا ميگم ااا اونا كه دوستاي مان ...ما از اونجا حلقمون رو خريديم.. خوشحال شاد وخندان رفتم تو مغازه با نيش باز در مغازه هم باز بود تو مغازه هم مشتري..منم سر خوش رفتم تو دنبال زن داداشه ميگشتم ديدم نيست..خيلي ضايع شده..بدون سلام عليك وخداحافظي برگشتم بيرون زنگ مي زنم بهش ...ميگه : من توجواهريم.. چرا نمياي؟ ميگم من اينجام...تو نيستي...ميگه اااا...يه لحظه واستا....من تو جواهري گو*هرانم....بيا اينجا....
پ.ن: آخه من و شوهره خيلي با آقاي آريان صميمي هستيم و خنده و شوخي مي كنيم....واسه همين من ذوق داشتم كه دارم ميرم اونجا..خيلي بد شد اونجوري بون هيچ حرفي رفتم تو گشتمو برگشتم اومدم بيرون.... امروز ميرم عذر خواهي مي كنم ازشون...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر