۱۳۸۹ دی ۲۰, دوشنبه

تارهاي صوتي

شوهره عزيزم مريض شده..تارهاي صوتيش آسب ديده... ديروز رفت دكتر.... دكتر بهش گفت بايد 21 روز به ندرت و شمرده شمرده و خيلي خيلي آروم حرف بزنه.... فكر كنين من تو اين 21 روز دق مي كنم... خيلي بد... برا خودشم خيلي سخته.. آخه شوهره عزيزم خيلي شيطون و پرحرف... دلش ميگيره كه حرف نزنه...
جالب اينكه ديروز تو خونه ما همه ناراحت بودنو غصه مي خورند كه شوهره صداش اينجوري شده....هركي به نوبه خودش جدا... بابا مي گفت بچه ام افسردگي ميگيره... مگه ميشه من 21 روز صداشو نشنوم.. خواهرم مي گفت چشمش كردن.. مامانم انواع داروهاي گياهي رو تجويز ميكرد... فقط داداشه بود كه ذوق ميكرد از اين به بعد مي برمش تو اتاق كلي ميزنمش اونم نمي تونه داد بزنه.. آ(خه اين دوتا هميشه تو اتاق با همديگه شوخي ميكنن و همو ميزنن....شوهره هم داد ميزنه همش... ما ميريم كمكش داداشه رو ميزنيم...) شوهره عزيزم تو خونه خودشون با خيال راحت درس مي خوند...
حالا قراره شوهره رو كاغذ A4 مشكلشو چاپ كنه ... سر كار هر كي اومد پيشش يه دونه كاغذ بده دستش...:ي

پ.ن:براي شوهره عزيزم دعا كنين تو اين چند روز خوبه شه... وگرنه مشكلش جدي تر ميشه...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر