۱۳۸۹ دی ۱۳, دوشنبه

جی پی اس نگو بلا بگو!

دیروز قول دادم که امروز راجع به مسافرت یک روزه تهران (یه جایی نزدیکای خارج) بنویسم. نه قولی که داده بودم باعث شد که امروز به وعدم عمل کنم و نه جذابیت داستان تهران. بلکه ترس اززنه باعث شد. امروز صبح از خواب پا شدم خیلی خواب آلود میگم سلام، اونم با یه پارادوکس عجیبی خیلی مهربان میگه سلام، صبحت بخیر ، من باهات قهرم!. منم که یه جوری که انگار هیچی نشنیدم، چشمام رو میمالم میگم ساعت چنده! اونم یه جوری که انگار دو ساعت دیگه محضر قرار طلاق داریم میگه 7:20! منم که کماکان توان آشتی کنان در خودم احساس نمی کنم و باز خودم رو میزنم به اون راه...

همین الان که حضور با سعادت شما هستم دارم ریز و درشت کارام رو چک می کنم ببینم چه بهونه ای دستش دادم. امیدوارم قضیه به یه خواب بد ختم بشه ولی اما اگرم نشد میخوام بهونه اضافه تر دستش ندم. اول از همه هم همین پست نوشتنه... اینجوری لا اقل قیافش رو شبیه تبلیغ بستنی کاله نمی کنه بگه:"تو بازم وبلاگمونو دوست نداشتی ی ی ی ی !" بعد چشماشو بده هوا اونور و نگاه کنه.

بگذریم، جونم براتون بگه من و میثم (اون میثم نه ها یه میثم دیگه که شریکیم) قرار دو تا جلسه کاری داشتیم، تهران!. قرار بود شنبه صبح بریم شنبه عصر برگردیم. جسارت حضور بچه تهرونای "أ این ور- أ اون ور" نباشه ها! من کلا از تهران موندن خاطرات خوشی رو ندارم. شلوغیش و هواش و اعصاب خراب شهرونداش رو اعصابم میره. خلاصه تلفن زدم به دوست قدیمی و شهروند تازه به تهران رسیدمون، سینا خان، که ببینیم هوا تهران چطوره ما چی بپوشیم که این سفر دشوار از این دشوار تر نشه!

حالا ساعت چنده! 1 بعد از ظهره، سینا اصرار که الا و بلا مگه میشه تهران بیایین پیش من نیایین؟ من هرچی میگم آخه جو گیر ما کلا 6 ساعتم تهران کار نداریم فردا میخواییم برگردیم! تا بیاییم بشینیم ، "جرس فریاد میدارد- که بر بندید محمل ها" خلاصه تو مخش نرفت که نرفت. زنشم (که انصافا خیلی زحمت کشید) بچه تهرون، از پز جهیزیش که بگذریم تو تریپ ما با حالیم کم نمیاره و اصرار (هر چند کوتاه و مختصر) که بیایین. ما هم با یه مدیریت بحران قرار شد به اضافه زنه بریم. (البته تو همین زمان کوتاه یه کادو خیلی خیلی خیلی نا قابل واسه خونشون و یه کادوی خیلی خیلی خیلی ارزنده واسه تولد همسر گرامی سینا خان تهیه دیدیم) راستی نگفتم خیلی خیلی خیلی اتفاقی همون شب تولد خانومه آقا سینای ما هم بود.

دیگه کم کم داره پستم تبدیل میشه به تاریخ طبری. خلاصه...

ما 10 رسیدیم از دست پخت عالی (واقعا سنگ تموم گذاشت) بهره مند شدیم و اومدیم بخوابیم! خواب! حالا مگه می خوابیم!

سینا که تهرون آقا مهندسه و سال تا ماه فرصت به قول ما شمالیا لاس زدن و به قول تهرونیا گذافه گویی براش پیش نمیاد! جمع دور همی بهش حال داده لاسش گرفته ، ما هم باهاش پایه... هی رشتی حرف میزنیم می خندیم... هار هار... هار هار... ساعت 11 شب نیستا! ساعت نزدیکای 2 صبحه...

زنه من که میشناسین...:"خواب... بسه دیگه... صبح جلسه داری تو..." انگار آدم با مامانش بره مسافرت اما زنه سینا نه مشکل خواب داشت نه ناراحتی سر و صدا. اون بیشتر از همه نگران لهجه سینا بود که پس از رنجه دوران کشیدن تهرونی شده بود و در عرض یک شب داشت تمام زحمتاش باد هوا میشد.

فردا عصرشم نذاشتن ما برگردیم.. ما رو به زور نگه داشتن بردن بیرون به قول خودشون صفا سیتی. یکم اتوبانو آسفالت نشونمون دادن یه کوچولو هم توچال... آهان راستی توچال و نگفتم. رفتیم توچال ، انگار منطقه جنگی شب عملیاته. مردم همه کوپه کوپه تو تاریکی همدیگرو بقل کرده بودن نشسته بودن. یکی نبود بگه خو مگه مریزین اگه سردتونه برین خونه هاتون دیگه. البته بگما ما اصلا سردمون نبود! اولین چیزی که دیدیم سینما چهار بعدی بود. من چند بار دیده بودم اما نشده بود برم. خانوم داش سینا که اصرار که نریم! با حال نیست. اما چون من لفظشو داده بودم همه گفتن حالا بریم ببینیم، شاید حال داد. خلاصه نشستیم و شروع شد. اولاش با حال بود، جو میداد اما ما از ترس اینکه نگن اینا شهرستانین ندید بدیدن صدامون در نمیومد. انگار نه انگار. یه جوری برخورد میکردیم که انگار تبلیغات قبل از شروع فیلم داریم نگاه میکنیم. مخصوصا که خانوم سینا هم گفته بود اصلا حال نمیده. پس حالا که تریپ حال ندادنه ، به ما هم حال نمیده. اما یکم که گذشت دیدیم همه جیغ و داد خانومه سینا هم صداش بلند تر از همه. میثم هم که انگار سورتمه سواره، نزدیک بود از رو صندلی پرتاب بشه. من و زنه هم رفتیم تو جو. جو اونقدر زنه رو گرفته بود که وسایلشو محکم گرفته بود پرت نشه تو دره! تو همون وضع زنه یه عکس از من گرفته که خیلی باحال شده اما به دلیل حفظ حریم خصوصی و مالکیت فردی قابل انتشار نیست. اینم بگم، آخرش نفری پنج تومن نقره داغ میشین واسه 7 8 دقیقه هيجان...

آه ه ه ... این همه نوشتم. اصل قضیه که میخواستم بنویسم ننوشتم! جی پی اس...! حالا باشه سری بعد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر