۱۳۸۹ دی ۱۹, یکشنبه

ما برای فصل کردن آمدیم

دیشب با کاوه و خانومش رفتیم شرکت جدید کاوه. یه دفتر لوکس و نقلی راه انداخته خیلی شیک و قشنگ. (اینجا یه لحظه خواستم از سلیقه معمارا تعریف کنم، پشیمون شدم!)
با اینکه خیلی وقته کاوه ازدواج کرده اما بخاطر دوری راه خانومش ساید این دومین باری باشه که درست حسابی همدیگرو میدیدیم. اولین بارشم همون پست قبلی بود.
همین دومین بار شوخی شوخی یه حرفایی رو ریختیم وسط دایره که خیلی زن و شوهرا یه عمر زندگی می کنن به هم نمی گن. از مشکلات و گرفتاریهای ما آقایون با خانوما بگیر تا سلیقه ها و بعضی مسائل غیر قابل بیان. اولش زنه و زنه-ش(اشاره به زنه او- به معنی زنه کاوه) می خندیدن و با پوز خند تلخی حرفای ما رو قورت میدادن اما کم کم دیدن دارن رو دل می کنن اونا هم به حرف اومدن. خلاصه جونم براتون بگه تریپ روشن فکریشون ما رو تو دام انداخت و فکر شب خونه رفتن و از ذهنمون بیرون برد. ما شاد و سر خوش از اینکه بالاخره حرف دلمون و زدیم و یکم خالی شدیم اما تو نگو نکن این کار رو!
به قول حافظ :"شب و شراب نیرزد به بامداد خمار!" اگه از عواقب صداقت دیشب بهتون بگم می ترسم ارزش های اجتماعی مثله : گفتگو، بیان نظرات ، شفافیت مواضع ، صداقت و صمیمیت کمرنگ بشن. همینقدر بهتون بگم اینجور موقع ها رو لبخندای خانوما توی جمع زیاد حساب نکنین!


۳ نظر:

  1. الان همین که زنده موندی برو خدارو شکر کن ، برو دیگه!!!!!!!:دی

    پاسخحذف
  2. این بغل ُ چه صفایی دادین بابا!:دی
    منظورم این کنار ِ بودا:-پــــــــــــِی

    پاسخحذف
  3. مرسي عزيزم.... عكس رو مي تونين ببينين؟!!

    پاسخحذف